جدول جو
جدول جو

معنی حسن مست - جستجوی لغت در جدول جو

حسن مست(حَ سَ مَ)
دهی است از دهستان کسایر بخش حومه شهرستان بجنورد، 24هزارگزی جنوب باختری بجنورد. کوهستانی، معتدل. سکنۀ آن شش تن، شیعۀ فارسی زبان. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(حَ سَ مَ لِ)
ده کوچکی است از دهستان رستاق خمین شهرستان محلات، 16هزارگزی خمین. دارای 60 نفر جمعیت است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(حَ سَ)
دهی است از دهستان کسبایر بخش حومه شهرستان بجنورد در 25هزارگزی باختر بجنورد و 7هزارگزی جنوب شوسۀ بجنوردبه مراوه تپه. کوهستانی و سردسیر است. 438 تن سکنۀ شیعۀ ترک و فارس زبان دارد. آب آن از چشمه و محصول آن غلات و بنشن است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(حَ سَ نِ)
شرح ممزوج بر کافیۀ ابن حاجب دارد. (کشف الظنون)
لغت نامه دهخدا
(حَ سَ نِ رَسْ سی)
مکنی به ابوهاشم. نهمین تن از ائمۀ رسی در سعدا از 426 تا 430 هجری قمری فرمانروایی کرد
لغت نامه دهخدا
(حَ سَ بَ سَ)
بسیار نیک. حسن به معنی نیک است و بسن مؤکد و تابع اوست. لفظبسن علیحده معنی ندارد. (غیاث اللغات) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(حَ سَ نِ حُجْ جَ)
سید محمد حسن حجت، از علمای قرن چهاردهم هجری در کربلا و کتابدارکتاب خانه محتوی مخطوطات بود. (ذریعه 289- 290)
لغت نامه دهخدا
(حَ حَ)
حکایت کندی حرکت چاروا و ستور:
او هست حست حست و من او را بچوب و سنگ
سوی عزیز دولت و دین تاز تاز تاز.
روحی ولوالجی
لغت نامه دهخدا
(حَ سَ نِ مَ)
ابن عضدالدوله و برادر متوکل علی الله ملک اندلس بن یوسف بن هود جذامی شاعر صوفی مکنی به ابوعلی بود، و با یهود ارتباط میگرفت و به ایشان علم می آموخت. در مرسیه در 633 هجری قمری / 1236 میلادی متولد و در دمشق 697 هجری قمری / 1298 میلادی درگذشت. (زرکلی چ 1 ص 230)
ابن علی بن محمد طائی فقیه اهل مرسیه مکنی به ابوبکر مالکی (412-498 هجری قمری). او راست: ’المقنع’ در شرح لمع. (هدیه العارفین ج 1 ص 278)
لغت نامه دهخدا
(حَ سَ سا)
نوعی تفنگ قدیمی ساخت ایران
لغت نامه دهخدا
(حُ نِ نَ سَ)
در اصطلاح علم بلاغت، آوردن کلمات را بدنبال یکدیگر بطور زیبا و رسا میباشد. و مثال آن را ’و قیل یا ارض ابلعی مائک و یا سماء اقلعی...’ (قرآن 44/11) آورده اند. (کشاف اصطلاحات الفنون از اتقان)
لغت نامه دهخدا
(حُ نِ نی یَ)
خوش نیتی. پاک نیت بودن. مقابل سؤنیت
لغت نامه دهخدا
(حُ نِ مَ)
نیکی عاقبت. عاقبت بخیر شدن. اشاره به آیۀ قرآن است: طوبی لهم و حسن مآب. (قرآن 29/13).
بخوان تو آیۀ طوبی لهم و حسن مآب.
رجوع به حسن المآب شود
لغت نامه دهخدا
(حُ نِ شُ تَ)
حسن در غایت صفا و بها:
این حسن شسته ای که تو داری نداشت صبح
هر چند گرد چهرۀ او آفتاب شست.
سالک یزدی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(حَ سَ شَ سَ)
شیخ حسن شمسه، او راست: مسرهالعینین به شرح حزب ابی العینین و آن حزب ابراهیم الدسوقی است و شرح به سال 1267 هجری قمری پایان یافته و در اسکندریه 1288 هجری قمری چاپ شده است. (معجم المطبوعات)
لغت نامه دهخدا
نام قریتی است به 28 هزار و پانصدگزی شرق تکزار حکومت سنگ چارک شبرغان از متعلقات ولایت مزارشریف، این نقطه بین خط 66 درجه و 31 دقیقه و 20 ثانیۀ طول شرقی و خط 35 درجه و 56 دقیقه و 6 ثانیۀ عرض شمالی قرار دارد، (از قاموس جغرافیایی افغانستان ج 2)
لغت نامه دهخدا
(حَ سَ نِ مُ تَ)
فرزند المستنجد بالله یوسف بن مقتفی خلیفۀ عباسی. در 536 هجری قمری متولد و در 566 هجری قمری پس از مرگ پدرش به تخت نشست و المستضی ٔ بالله لقب گرفت و نه سال و هفت ماه خلافت کرد و در زمان وی حکومت عبیدیان مصر منقرض گشت. و بنام او سکه زدند و کتاب ’النصر علی مصر’ را بدان مناسبت ابن جوزی نگاشت. حسن در 575 هجری قمری درگذشت. (زرکلی چ 1 ص 243 از فوات الوفیات ج 1 ص 137)
لغت نامه دهخدا
تصویری از حسن مس
تصویر حسن مس
نرم پرماسی
فرهنگ لغت هوشیار
نوعی تفنگ سرپر قدیمیوجه تسمیه ی این نام مأخوذ از اسامی دو
فرهنگ گویش مازندرانی
شنگول، سرحال
فرهنگ گویش مازندرانی